درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها نويسندگان دنياي عاشقا.... بازی در «ترانه مادری» پیش كارگردان مجموعه؛ «حسین سهیلیزاده» رفتم، اما از آنجا كه قرارداد «مثل هیچكس» را بسته بودم، قسمت نشد با هم همكاری كنیم... آقای سهیلیزاده در انتخاب بسیار دقیق است و دیگر حرفی باقی نماند. كارگردان خوشاخلاق «حسین سهیلیزاده» كارگردان بسیار خوش اخلاقی است، من پنج ماه در كنار این آدم بودم و از حضور دركنار ایشان لذت بردم، روز اول هم به من گفتند: شاهرخ میخواهیم پنج ماه در كنار كار، لذت ببریم. امیدوارم بتوانم در كارهای بعدی این كارگردان هم بازی كنم. این آدم آنقدر به ما انرژی مثبت میدهد كه باورنكردنی است، اگر یك روز از جایی دلش گرفته باشد، همه گروه حالشان گرفته است. خدا كند آقای سهیلیزاده از بازی من در دلنوازان آنقدر راضی بوده باشند. نگرانم وقتی كه كار شما در حال پخش شدن است، همه روی آن زوم میكنند، نشریات مانور میدهند و... اما وقتی كه نیستی، دیگر خبری از تو نمیگیرند. اما این دلیل نیست كه نباشی یعنی این فرصت را داری كه برگردی، این اتفاق ممكن است برای هر بازیگری بیفتد، یعنی مثل یك موج میماند كه بالا و پایین دارد، به نظر من در چنین شرایطی آنچه كه به یاری یك بازیگر میآید، «انتخاب»هایش است، من هم نگران بعد از «دلنوازان» هستم كه انتخابهای درستی داشته باشم، به همین خاطر سعی میكنم از مشورت با آدمهای اهل فن بهترین استفاده را بكنم، باید قبول كنم كه ماندگاری سخت است. در چنین شرایطی كوچكترین اشتباهی بهای سنگینی دارد... البته بعضی مواقع دیگر به قسمت شما برمیگردد، مثلا من دوست دارم، در یك فیلم سینمایی بازی كنم و آن فیلم هم امسال در جشنواره پخش شود، اما به شما پیشنهاد نمیشود، اینجا دیگر شما مقصر نیستید، بلكه قسمت شما اینگونه است. ظرفیت هنرمند بزرگترین و قدرتمندترین ویترین برای دیده شدن، تلویزیون است، من همیشه میگویم؛ خدایا هر چیزی كه میخواهی بدهی، ظرفیت آن را هم بده، یعنی اگر من ظرفیت مطرح شدن را نداشته باشم، بهتر است كه اصلا مطرح نشوم. اگر 7 سال پیش كه شروع كردم، بازیگر میشدم، شاید پیشرفت نمیكردم، خدا را شكر كه این اتفاق به وقتش افتاد. تلویزیون حضور در تلویزیون معیارهای خاص خودش را دارد، اگر یك بازیگر در یك سریال بدرخشد، سینما میآید دنبالش، اما این دلیل نمیشود كه اگر یك بازیگر در سینما بدرخشد، تلویزیون بیاید دنبال او... اگر بازیگر با معیارهای تلویزیون مطابقت نداشته باشد، به او بازی نمیرسد، حتی به عنوان مهمان! تهیهكنندگان حرفهای آقایان؛ مهران مهام و ایرج محمدی تهیهكنندگان حرفهای هستند، اكثر كارهای این دوستان پربیننده است... شما سریالهای نرگس و ترانه مادری را هیچ وقت فراموش نمیكنید و سریالهای دیگر، برای مثال وقتی به پسرخالهام میگویم: دفتر آقای مهام هستم... میگوید: دفتر مهام... كارت درسته پسر... مردم ما باهوش هستند، كارگردانان و تهیهكنندگان را میشناسند و طبقهبندی میكنند. بازگشت به گذشته اگر بخواهم از اول پا به دنیای بازیگری بگذارم و دوباره شروع كنم، میروم دوباره نقش همون اسبی را بازی میكنم كه آنقدر دیده نمیشد، در میان تماشاچیان به دنبال آدم معروفهایی بود كه برای دیدن آن تئاتر میآمدند، قسمت من همین بوده. در كنار سیاوش من با سیاوش دو تا كار كردم كه برای هر دوی ما جالب بود و خاطرات خوبی رقم خورد، دلمان میخواست در این سریال بیشتر با هم بازی داشتیم و از این جور دوستان هم نیستیم كه پشتسر هم حرف بزنیم، هر دو با انگیزه كارمان را از تلخون شروع كردیم، امیدوارم باز هم با یكدیگر همبازی شویم. سرخط با استخری فوتبال: اجازه بده نگم كه كدام تیم را دوست دارم، آبی یا قرمز... (با خنده) برای مدتی در یكی از تیمهای پتروشیمی در رده امید در پیستون راست بازی میكردم، كه پدرم نگذاشت ادامه بدهم. اگر صبح پشت چراغ قرمز گیر كنی رد میكنی! آره، تو رد نمیكنی! اما من میگویم: چراغ قرمز را اگر بااحتیاط رد كنی خیلی بهتر است تا اینكه چراغ سبز را بیاحتیاط بروی! برای من «نه گفتن»، سخت است. خجالتی: آدم خجالتی هستم. ركگویی: یك كمی باید قاطی كنم! تا رك صحبت كنم! یك كلاغ، چهل كلاغ: به هر حال جزوی از فرهنگ ماست كه بعضی وقتها هم جذاب است. به هر حال همیشه شنونده باید عاقل باشد.(باخنده) كتاب خواندن: الان خیلی كم شده و به همین خاطر از خودم ناراحتم... (كمی فكر میكند و میگوید). شما كتاب روانشناسی هم میخوانی، این روزها مثل اینكه ماشاا...همه میخونند. زمان عصبانیت: اگر خیلی عصبانی شوم، خود به خود صدایم بالا میرود! شغل دوم: فعلا ندارم. رفاقت: آدم رفیقبازی هستم. مدارس: اول و دوم دبستان، 15 خرداد در بلوار كشاورز بودم. سوم دبستان آمدیم شهرك غرب و در سروش آزادی درس خواندم. راهنمایی هم در آزادی و دبیرستان هم در فجر دانش درس خواندم... آرامش در زندگی: در كنار دوستان خوبم همیشه آرام هستم. مد: زیاد اهمیت نمیدهم، یك بار یادم میآید، سالها قبل یك كفش كه مد شده بود، خریدم و فقط یك بار آن را پوشیدم، به ما نیومده. پلیاستیشن: آنهایی كه با من رفت و آمد دارند، میدانند عاشق یك بازی هستم. در فوتبال ادعایم نمیشود، اما در بازی تیكن (مبارزه دو نفره) خوبم. چند وقت پیش با «مهدی ماهانی» بازی كردم كه یك اتفاقاتی در وقت اضافه دوم افتاد كه... (میخندد)، بهتر است از خودش بپرسید. شغلی كه در بچگی دوست داشتی؟ دوست داشتم مثل پدرم شیمی بخوانم، اما نشد و صنایع قبول شدم. سختگیریهای پدر: پدر من روی درس خواندن خیلی سختگیر بود. وقتی به خانهمان زنگ زدند كه چرا من دیگر سر تمرین فوتبال حاضر نمیشوم، پدرم گفت: شاهرخ باید درس بخواند و فرصتی برای فوتبال ندارد حتی اجازه نداد من صحبت كنم، البته پشیمان نیستم. از میان حرفها سالها پیش، داستان و فیلمنامه كوتاه مینوشتم. در بچگی با اینكه رویای بازیگری داشتم، اما فكر نمیكردم كه روزی روم بشه جلوی دوربین بروم. بازی «حمید فرخنژاد» در «عروس آتش» را از یاد نمیبرم. دوست دارم سینمای تجاری هم منتقدپسند باشد، شوكران، سگكشی، دایره زنگی، درباره الی از این دست فیلمها بودند. من روزی صد بار خدا را شكر میكنم كه توانستم كار كنم خودم هم فكر نمیكردم، با توجه به دو سال سابقهام در دفتر آقای امینی، او مرا برای بازی در فیلم تلویزیونی «تلخون» دعوت كند، واقعا شكر. هر آدمی جایگاه خاص خودش را دارد، این حرفها كه فلانی زیر آب فلانی را زد تا آن نقش را بگیرد، را قبول ندارم. وقتی كه از او میپرسیم بازی میكنی كه دیده بشی پاسخ داد: اینكه بگویم برای دلم بازی میكنم، كلیشهای و تكراری است، هر هنرمندی كه برای مثال نقاشی میكند، ساز میزند و... دوست دارد روزی هنرش دیده شود، من هم از این حیث مستثنا نیستم. دلم میخواهد تا آخرین روز عمرم كار كنم و هر كس هم ما را دید، بگوید؛ شاهرخ آدم خوبیه و این حتی مهمتر از این است كه بگویند بازیگر خوبی است. نمیخواهم بعد از «دلنوازان» عجله كنم و به پیشنهادها، چشم و گوش بسته جواب دهم، دلم میخواهد پس از مشاوره، انتخاب درستی داشته باشم. زیاد به مادیات فكر نمیكنم، چون احساسم این است كه دستمزد باید پلهای بالا برود، من هفت سال پیش در 30 روز تمرین و 30 روز نمایش، 170 هزار تومان حقوق گرفتم و پلهپله بالا آمدم تا رسیدم به دلنوازان... انتظارات من آنچنانی نیست... اما از كار قبلیام بیشتر است. نظرات شما عزیزان: یک شنبه 11 دی 1390برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : مهيار
|